جان ز جانان دریغ دارم نه


دل به غیری دگر گذارم نه

هر چه دارم امانت عشق است


جز بدان حضرتش سپارم نه

در خرابات همدم جامم


هیچ همدم چو جام دارم نه

ساقیم او و می محبت او


دست از می خوری بدارم نه

دیده روشن به نور طلعت اوست


غیر او در نظر نگارم نه

به جز از تخم دوستی تخمی


در زمین دلم بکارم نه

نفسی بی هوای سید خویش


در همه عمر خود برآرم نه